..: سلام قولا من رب رحیم :..



آخرین نظرات
  • ۲۷ تیر ۹۲، ۰۱:۲۰ - vahid
    mer30

گویش و فرهنگ عامیانه همدانفرهنگ محلی همدان، همچون دیگر فرهنگهای عامیانه‌ی زوال یافته، یا درحال زوال، بویژه دراثر تحولات دو سه دهه‌ی اخیر و گسترش روابط اجتماعی و اقتصادی و اختلاط و استحاله‌ی اقشار و طبقات و یکسان گشتن «آرمان»ها، روی به نابودی گذارده است.

همدان و توابع آن، ازدیرباز، دارای فرهنگی ریشه‌دار و غنی بوده است،‌که قدمت برخی از عناصر آن بتحقیق برابر تاریخ سه‌هزاه‌ساله‌ی شهر می‌بوده. قراینی هست که می‌توان دانست تحولات و دگرگونیهایی که سابقأ و درطول تاریخ، در فرهنگ عامیانه‌ی این ولایت رخ داده، بسبب «پویا» (Dynamic) نبودن جامعه و یا کندی جریانهای «زیرساخت»ی آن، به اندازه‌ی امروز،‌سریع و زوال‌اور نبوده، و از اینرو جریانهای «روساخت»ی ـ از جمله فرهنگهای محلی، و فرهنگ عامیانه‌ی همدان نیز ـ کمتر دستخوش تحول و دگرگونی گشته است. زیرا فی‌المثل، بازمانده‌ی زبان پهلوی، که در گویش عوام آن ولایت رسوب کرده ـ همواره به عنوان «فهلویات» نام برده و یا مورد جستجو و تحقیق واقع گشته است.

محمدبن علی‌بن سلیمان راوندی گوید:
«… واین مرد [= نجم‌الدین همدانی] را «نجم دوبیتی» خواندندی. اسبابی نیکو داشت، صرف کردی براهل هنر. و بادوات و قلم،‌طوف می‌کردی تا کجا دوبیتی [فهلوی] یافتی بنوشتی. بعدازاو، املاک و اسباب هیچ بنماند. و زن و فرزند نیندوخت. وارثان و برادران، پنجاه من کاغذهای دو بیتی قسمت کردند.»(۱)

همچنین، شمس‌الدین محمدبن قیس رازی، آورده است:
«کافه اهل عراق را از عالم و عامی و شریف و وضیع به انشاء و انشاد ابیات فهلوی مشعوف یافتم و به اصغاء‌و استماع ملحونان آن مولع دیدم. بل کی هیچ لحن لطیف و تألیف شریف از طرق اقوال عربی و اغزال دری و ترانهای معجز و داستانها، مهیج،‌اعطاف ایشان را چان در نمی‌جنبانید و دل و طبع ایشان را چنان در اهتراز نمی‌آورد که:
لحن «اورامن» و بیت پهلوی / زخمة رود و سماع خسروی.»(۲)

اما عناصری که درطول تاریخ وارد در گویش و فرهنگ عامیانه‌ی همدان شده، چنانکه معلوم همگان باشد:

 ۱- پس از حمله‌ی عرب، مقداری واژه‌های عربی و روایات سامی.
 ۲- از قرن پنجم و ششم که آغاز دوران تسلط ترکان بر همه‌ی ولایات ایران است، عناصر ترکی، از این زبان، بسیاری واژه در گویش شهری و روستایی همدان وارد گشته است؛ و باید گفت که:‌ زبان روستانشینان همدان (جز چند مورد)،‌جملگی ترکی است. تا این اواخر اصولأ زبان بازاری و تجاری (در معامله با روستاییان) ترکی بوده، چنانکه امروزه هم تقریبأ چنین است.
ورود این عناصر، عمومأ نتیجه و معلول تسلط پردامنه‌ی ترکان در ایران زمین از سده‌ی پنجم و ششم و خصوصأ تسلط سیاسی و اجتماعی در عراق عجم و تشکیل دولت سلجوقیان عراق، که نزدیک به یک قرن (= سده‌ی ششم)، همدان پایتخت و توابع و روستاهای آن، هریک اقطاع سرکردگان سلجوقی و جولانگاه‌های تقهّر نظامی آنان بر یکدیگر بوده، که همواره مورد غارت و تصرف قرار می‌گرفته است.
 ۳- وجود و روسوخ عنصر «یهودی» در گویش و لهجه‌ی همدان. چنانکه مشهور است، این قوم در نگهداری آداب و سنن خود سعی بلیغ داشته؛ و ظاهرأ در مورد زبان محلی نیز، که از دیرباز بدان خوگر و متکلم بوده، توان گفت بی‌‌تأثیر نبوده‌اند. بویژه اینکه عمده‌ی جریانهای اقتصادی و معاملات تجاری و دادوستد با عوام و خواص بوسیله‌ی آنان صورت می‌گرفته است. چنانکه مهمترین «راستا بازار» کنونی شهر و یکی دو محله‌ی دیگر بنام آنان موسوم بوده و هست.

درهرحال،‌گویش عامیانه‌ی همدان از تأثیرات «فهلوی» و گویا «یهودی» برخوردار بوده است. برخی از محققان، ارتباط این دو عنصر را تا بدان حد دانسته‌اند؛ که خصوصیات صرف و نحوی واحدی برای آن دو قایل شده‌اند. چنانکه دکتر آبراهامیان در کتاب: Dialectes des Israelites de Hamaden et d'Ispahan et dialecte de Baba Tahir, Paris, ۱۹۳۶،‌ضمن ترجمه‌ی دو بیتی‌های باباطاهر به زبان ارمنی و تحقیق در لهجه‌ی همدانی،‌کوشیده است لهجه‌ی یهودیان همدان را با لهجه‌ی باباطاهر تطبیق دهد و بدین نتیجه رسیده است که لهجه‌ی باباطاهر یکی از لهجه‌های متعددی است که با لهجه‌ی یهودیان همدانی ـ که مرتبط با لهجه‌ی یهودیان اصفهانی است ـ ارتباط داشته است … «اما توضیحاتی که آقای دکتر آبراهامیان داده‌اند، بخلاف نظر ایشان، ارتباط لهجه‌ی باباطاهر را با لهجه‌ی یهودیان همدان به هیچ‌وجه ثابت نمی‌کند … »(۳). **

موجبات چندی نیز،‌ملازم با آنچه بیشتر در بیان بجاماندن پدیده‌ها و آثار کهن در برخی آدب و رسوم و گویشهای محلی همدان ذکر شد، وجود داشته،‌که بنظر نگارنده بدین قرار است:
 ۱- جدا و محصور بودن محلات شهر، که هریک «کدخدانشین» مستقلی بوده است.
 ۲- تعصبات و دشمنیهای مذهبی ـ مانند:‌حیدری و نعمتی، و قومی ـ ظاعن و مقیم ـ‌و محله‌یی و خانوادگی.
 ۳- نداشتن ارتباط و یا کم ارتباط داشتن برخی از محلات با روستاییان و ترکی زبانان ـ ومرکز بازار ـ و اشتغال آنان به صحراکاری و باغداری ـ مانند «درودآبادی»ها.
 ۴- پایدار نگهداشتن و مراقبت برخی محلات و اقوام و خانواده‌ها، آداب و رسوم و زبان خود را.
از اینروست که در همدان چند گویش فرعی وجود دارد (یادداشت):‌حصاری، جولانی،‌ ورمزیاری، و … که برخی واژه‌های این گویشها مخصوص بخود آنهاست، که در دیگر مکان و لهجه‌ی منسوب بدان، شنیده و یا دانسته نمی‌شود.

متأسفانه،‌ واژه‌های همدانی و قواعد گویشی آن، و نیز آداب و رسوم و خلاصه؛ عناصر «فلکلور»ی آن ولایت؛ تاکنون نه بطور تقریبأ کامل و همه جانبه‌یی گردآوری شده و نه همان ترانه و شعر وقصه. و باید گفت، گویش و فرهنگ عامیانه‌ی همدان در خود کتابی مستقل بوده و هست، لیکن همچون تاریخ سه‌هزارساله‌اش نامدوّن‌ مانده و عنایتی به تألیف آن نشده است.

  • * آنچه از ویژگیهای دستوری گویش همدان، اشاره و در اینجا بیان می‌شود، که مهمترین آنهاست، یکی همان ابتدا به کسر کردن، هنگان تلفظ واژه‌هاست، و تغییرات حاصل از آن، که آواشناسی خاصی را در گویش آنجا بوجود آورده است . مثلأ برخی اسمهای عام و نیز گاهی خاص، که بیشتر دو یا سه حرفی‌اند، خواه حرکات حروف آنها در اصل کسره باشد یا فتحه ـ مضموم‌الاول‌ها مستثنا هستند ـ درحالتی که مضاف واقع شوند، حروف آنها مکسور می‌شود، بویژه حرف اول. مانند: پدر، سر، مشهد، در حالت اضافه مثلأ به «من» و «تو» چنین می‌شود: «پدرمه ـ Pederema »، «سر Sereto» و «مشد ـ Maced». این وضع در لهجه‌ی یهودیان همدان عمومیت داشته و ابتدا به کسر کردن در بیشتر کلماتی که ادا می‌کنند، غالب است.
  • دوم،‌درحالت اضافه‌ی اسمها به ضمایر متصل: در مورد دوم و سوم شخص، حرف آخر اسم مکسور می‌شود، مانند: کتابت، قلش … ، و در مورد اول شخص، حرف آخر اسم مضموم می‌گردد، مانند: کتابم، قلم … (۴). در مورد جمع این ضمایر نیز همین قاعده جاری است، الا اینکه امروزه گاهی درباره‌ی اول شخص جمع،‌ از قاعده عدول شده، به کسر تلفظ می‌شود.


همچنین از میان دهها ترانه و شعر محلی، نمونه‌وار، اشعاری از «ملاپروین همدانی» (۱۲۳۸-۱۳۱۲ ه.ق) آورده می‌شود، آنگاه بشرح و توضیح دو سه واژه‌ی آن ـ که متضمن بعضی ویژگیهای «فلکلوری» محلی هم می‌باشد ـ بسنده می‌کند، و معانی برخی دیگر از واژه‌ها را به بخش آخر این مقاله ـ «گزیده‌ای از واژه‌های گویش همدانی» ـ حوالت می‌دهد:
 کرده خواهش زمن آن مه عمل دشواری / اصطلاحات زنان همدان را باری
 وخی اماج بمال دخدره عید آمد آخر / قرچمانه زده؛ آخر چغذر رو داری؟
 حالا چنگول میگیری نکه برودت افتاد؟ / اماشی، مثل بوای … بیعاری
 دیه ای چالمه شیه شرتی کنان هشتی سرت / اینه هشتی که بگن یعنی تونم دین داری؟
 پسره رد شو برو و ایسادی اینجا شی کنی / هی میزلانی بشم چشمات با یقوچ واری
 لوبان نشده بودی شی بکنی ای سره خور / چشمت افتاده به اربایم بنه بازاری؟
 آش پلته مخوری پت پیلت پند میده / هی ماقت می‌چینه، هی همه روزه بیماری
 شور رم شو زدتم لممه سی کن شی شده / خوش حال تو که ار روی شوور بیزاری
 روز سینزه قوزوله‌ی تچ می‌وریم هف‌لانجین / خش نکن خانه‌مه کردم همه ر گردواری
 اکهه‌ی شی شده باز، مگه دایزت زدتت؟ / داملا بشنفه می‌پلمانتش گو واری

 Karde Xehec ze man an mah amal-e docvari. / estelahat-e-zanan-e hamadan ra dari.
 Vaxi ommaj bemal doxdere ayd amad exer. / oercemane zede axer ceqazar rudari.
 Hala cangul migiri nekke berudat eftad. / amma si mesle boay ... bi ari.
 Diye i calme ciye certi konan hacti seret. / ine hacti ke began y’ani tonam dindari
 Pesere rad cu boro caysadi inja ci koni / hey mizollani becom cecmate bayqucvari

 lo-eban necdeludi ci bokoni ey seraxor / cecmet eftade be drbaym-e bene bazari
 ac-e palte mocori pett-e pilat pandomide / hey maqet micine hey hamme ruze bimari
 cuerom co zedetom lammeme sey hon ci code / Xoc-e hal-e toke a r(r)uy-e cuar bizari
 ruz-e sinze quzuley tej miverim haf lanjin / Xec nakon X a n-e m-e kardam ham-e r-e gerdvari
 akkehey ci code baz mega dayat zedetet / damola becnafe mi-pelmanelec govari


هف لانجین = هفت لانجین
«لانجین»، ظرفی است استوانه شکل ـ تغار مانند ـ گلین و سفالین (= لعلینی/ للینی/ لالجینی*) به اندازه‌های مختلف که همواره ارتفاع آن بتقریب مساوی شعاع دایره‌ی قاعده‌ی ظرف است.
«هف لانجین» = هفت لانجین، (چون این مطلب از لحاظ «عدد هفت»(۵) اهمیتی خاص دارد، ازاین رو راجع بدان هرچه می‌داند، می‌نویسد): سنگی بزرگ و سیاه بود، که اندازه‌ی آن ـ تا جایی که بیاد می‌آوریم ـ بتقریب ۲×۲×۵ر۳ می‌بود. این سنگ در گوشه‌ی یکی از باغهای واقع در سمت غربی رودخانه‌ی دره‌ی «مرادبیگ» (= ماوشان رود باستان)، پایین‌تر از مجدیه قرار داشت؛ که امروز، زیر پی و بنلاد ساختمانی فرورفته است.(۶) در سطح بالایی این سنگ، شش فرورفتگی مدور (= حوضچه‌ی گرد) مانند «لانجین» مذکور، کنارهم وجود داشت، که بعید نیست ساختگی بوده باشد.
هفتمی، در سطح بالایی سنگی کوچک ـ بتقریب ۱×۱×۱ ـ هم بدانگونه و نزدیک سنگ بزرگ قرار داشت؛ که رویهم می‌گفتند: «هفت‌لانجین». و نیز می‌گفتند درآغاز، این هفت تا ـ که خواهران یکدیگرند (یعنی: هفت خواهران) ـ کنارهم بوده‌اند،‌بعدها آن یکی ـ سنگ کوچک ـ قهر کرده و جدا شده است. چون سابق براین، زمینهای اطراف آنجا «یونجه‌زار» بود، زنان ودختران با «قوزوله / کوزوله = کوزه‌ی کوچک) پرازثفل سرکه (= «تج»)، گردش کنان بدانجا می‌رفتند و ازآن «یونجه»ها می‌چیدند و تر و چسبان با «تج» می‌خوردند. دیگر اینکه نذزونیازهای نیز برای هفت لانجین ـ ازدیرباز ـ درهم آنجا بجای می‌آوردند،‌نظیر آنچه زنان و دختران برای «سنگ شیر» انجام داده و می‌دهند(۷).
زیارت هفت لانجین و گردش درآن حوالی،‌همه وقت، بخصوص روزهای «سیزده‌بدر» زنان و دختران را «همراه با سبزه‌گره‌زدن»(۸) اولی می‌نمود.
سنگی دیگر، از جنس سنگ شیر(۹) ـ که از سنگهای «خورزنه»(۹) است ـ بنام «هفت پسان = هفت پستان»، در محلتی بهمین نام(۱۰)، وجود دارد؛ که بعکس هفت لانجین ـ که دارای هفت فرورفتگی است ـ دارای هفت برجستگی بوده، شبیه پستان زنان. این سنگ بر بالای چشمه‌ی است بهمان نام.
پایین هر پستان سوراخی است که از آن آب می‌آید. درازای سنگ نزدیک به ۵ر۲ متر وبه پهنای ۱ر۰ متر، که قسمت نمایان آن شامل پنج پستان است. دراطراف این سنگ نیز روایات، ـ خرافات ـ و ترانه‌ها بوده و یا هست، که نگارنده نشینده و یا بیاد نمانده است. اما همین قدر می‌دانم که چندسال پیش، گویا کسانی چند از شهری آمده وبا نیرنگ‌سازی خواسته‌اند زیر سنگ را بشکافند و بکاوند، بلکه گنجی که به پندارشان در زیر آنست، ببرند!(۱۱)


واژه‌های گزیده ـ از گویش همدانی

آتیش پلشگه (atic-pelecge) - جرقه‌های آتش. صفت نیز هست؛ آتشپاره.
آلام بولوم (alam-bulum) - سمبل کردن‌، ریخت‌وپاش، مختصری فراهم کردن برای تشریفات، ازسربازکردن،‌(ترکی است).
آلشگوئه (alecgue) - آشغال دان، مزبله = خاشکدان.
آوج (avej) - آوجی ـ اوجی/ باجی/ آقا+ «باجی» (ترکی است): خواهر، لقب خواهرومادر. اسم و لقب احترام برای زنان. «آبجی» (گویش تهران)، «آباجی» (گویش بروجرد)، ایضأ: «آواجی» و ترکیباتی نظیر: «آوج/ آواج‌خاتون/ خانم». «شاواجی (= شاه+ باجی)، خاماجی (خانم + باجی) » (گویش همدان).
اتر (etar) - مرغوا، فقط «فال بد». مرکب با «زدن»: اترزدن = شگون بد آوردن.
اتل متل ... (e/atal-me/matal) – الفاظ آغاز برخی از قصه‌ها و ترانه‌ها و اشعار هجایی و بازیها. شرح آن به روش عرفانی شیعی، در مجموعه‌ی خطی شماره‌ی ۴۲۹۱، بتاریخ ج ۱/۱۱۱۲ کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه (ص ۲۲۳-۲۳۱) چنین آمده:

«اتتل توته تتل
پنجه بشیرمال و شکر
هفتاد میخ آهنی
ژلژل پای احمدک
احمدک جان پدر
تیشه بردار و تبر
برو بجنگ شانه‌سر
شانه‌سر غوغا کند
پوست .... وا کند
بروبحوض توتیا
خود را بشوی و زود بیا.

دربعضی حکایات غریبه و عبارات عجیبه از فواید بعضی افاضل متأخرین، صاحب صافی وافی، مولانا محمدمحسن کاشی؛ و هذا عبارته: بر ضمیر ارباب دانش و اصحاب بینش مخفی نماناد که هیچ لفظی نیست که او را در حقیقت در معنی نباشد ... از آنجمله اسماء‌الفاظ «اتتل توته تتل» است ... ، گویند: شخصی بود محمد نام و پسری داشت احمدنام. و آن پسر را نصیحت می‌نمود بزبان کودکان با ویحرف می‌زد ... بنابراین امر بفرزند خود گفتی «اتتل توته‌تتل». بدانکه همزة حرف ندا ایست و «تتل» منادی است. یعنی: ای فرزند آنچه می‌گویم ترا یاد بگیر و بدان عمل نمای. و می‌تواند بود که «اتتل» متکلم وحده باشد، یعنی تلاوت می‌کنم من از برای تو چیزی را که چون بخوانی و بدانی، ترا اصول خسمة ذیل حاصل شود ... (۱۲)
اراسکانی / اراسی (arasi) ـ (= از+ راستکانی)، از راستی، براستی (درمقام سوآل) : واقعأ، حقیقة ؟
اشگه (acge) ـ قطره، اندکی آب و یا هرمایع دیگر. گویا صورتی از «اشگ» فارسی است، و دخیل در ترکی، چه اینکه کسروی ترجمه‌ی «اشگه‌سو» را «آب باریک» ذکر کرده؛‌که نام دهی است در آذربایجان.(۱۳)
اصله‌من‌زاده (asleman...) / اصلمنزاده ـ شریف و نجیب و بزرگزاده (= اصل+مند+زاده). قس،‌ترکیب عربی فارسی: «فضلومند»(۱۴).
انه (ene) ـ زن‌پدر، «انه‌زاده» ـ فرزند او. قس: ننه/ نانایه/ نه‌نه‌یا = nanaia ـ ربةالنوع مادر بعضی ملل قدیم آسیای غربی.(۱۵) ونیز: «انه/ انی eney / اینی iney = آن (ane) ـ مال. چنانکه : فلان‌چیز، آن اوست/ ازآن اوست = مال اوست».
اوسگوله (usgule) ـ کنج، گوشه (؟). ترکیب: «اوسگوله‌دان» ـ حفره، ثقیه، آلونک.
اوگی (eogi) ـ (از ترکی: ugey : عوضی) ـ ناتنی. ترکیبات: نه‌نه اوگی ـ زن‌پدر ـ (=انه)، پدر اوگی ـ شوهر دوم مادر، برادر اوگی ـ برادر ناتنی، و دیگر قرابتهای نسبی و سببی.
ایسوا (isva) ـ (گویا: ایست+ وا) ـ نگریستن، زیرنظرآوردن. معادل «تماشا»ی عربی. مرکب با «گرفتن»: ایسواگرفتن صرف می‌شود.
بانگلان (bangellan) ـ (= بان/ بام + گلان [صفت فاعلی از مصدر لاطم «گلیدن = غلتیدن»]): «غلتبان»(۱۶) = «قلتبان ... سنگی بزرگ و مدرو باشد، مانند نیم‌ستونی که در بعضی ولایات بربامها دارند تا بوقت آنکه باران بارد، آنرا براطراف بام بغلطاند تا خرابی که از آمدوشد حاصل شده باشد، به اصلاح آید. و زمین بام هموارشود. وزعم این ضعیف آنست که آن سنگ را غلتبان بیاید گفت بغین معجم نه بقاف، چه ببعض از زبانها «بام» را «بان» گویند ... »(۱۷).
بایه‌قوش (bayequc) ـ نیز: بایه‌قوچ ـ مایه‌قوچ: جغد. (درترکی،‌مطلق): طایر، پرنده. ونیز «بایه‌قوش»: جغد. (در کردی نیز همین):

«سه کس لی دنیا شو ندارو خو
اول بایه‌قش دویم نارة او
سیم او که له دوس بریایه
چو برا مردی جرگی نریایه
چو برا مردی جرگی نریایه
(معنا):
سه کس دراین دنیا شب خواب ندارد:
اول جغد، دوم نعرة آب
سوم آن کس که ازدوست بریده شده است،
چون برادر مرده جگرش سوخته است ... »(۱۸).
بس (bas) ـ (گویا: بست): پیوند و لحیم و بندی که بدان تیکه‌های چیزهای شکسته مانند کاسة چینی و جز آن را بهم محکم و متصل می‌سازند.
/ پش / «بش: بفتح باء بندی بود آهنین یا سیمین یا برنجین که آنرا ازبهر محکمی به میخ بر صندوق‌ها و یا درها زنند. فردوسی گفت:
بدو گفت بگرفتمش زیر کش-همی بر کمر ساختم بند و بش ... »(۱۹)
و «بس زدن» مصدر مرکب آنست.
بسو (bassu) ـ کوزه‌ی سفالی / «پشتو ... ـ و بفتح اول و واو معرف مرطبان سفالین باشد و معرب آن «بستوق» است.»(۲۰) ـ «بسدوله»: کوزة کوچک، و نیز «بسدو». (درصحاح‌الفرس ـ ذیل «آنین» ـ ص ۲۳۰ چنین آمده): «بستویی»(۲۱) بود که دوغ بدان زنند تا کره ازو جدا شود.
بمانی (bemani) ـ صیغه‌ی دوم شخص مفرد مضارع التزامی از «ماندن»و علامه قزوینی در یادداشتهای راجع به کتاب «التدوین» رافعی، گوید: «گویا شنیده‌ام یاخوانده‌ام که بعضی‌ها که اولادشان نمی‌ماند، اسم او را بنمان یا نمونی می‌گذارند، تا بماند. ندانستم چطور و دراثر چه علت ولو موهومی. شاید برای گول‌زدن ملک‌الموت یا گول‌زدن بخت بد او و ستارة نحس او که خیال کند: خوب اینکه نماندنی است، دیگر سروقت او نیاید! آقای اقبال هم همچو چیزی می‌گفتند که شنیده‌اند یا دیده‌اند. خودشان ابتداا بساکن گفتند نه بعد از صحبت من ... = از اسامی معمولة ایرانیان (محاسن اصفهان، للمافروخی، ص ۳۳ م ۳۵، ۱۱۸).»(۲۲).* قس: «آتسز/ اتسز» ترکی(۲۳). و بهمین معنا،‌نگارنده در همدان «نمیر» و نیز ترکیباتی از ماده‌ی یاد شده ، مانند «دایز بمانی»(۲۴) شنیده است.
بوه (beve) ـ بچه‌ی کوچک و شیرخواره. / به‌به. قس: انگلیسی. و نیز ترکیب «چتلی‌بوه»(۲۵): عروسک تندیسک‌های کوچک و ریز.
پخج (paxj) ـ «پهن شده باشد در زمین ... »(۲۶). پخج‌کردن = پهن کردن. (بیشتر در مورد حبوب بکار می‌رود.)
«عنصری گفت:

اگر بر سر مرد زد در نبرد / سر وتنش را با زمین پخج کرد.»(۲۷)


پشگل (pecgel) ـ «بشگ: سرگین گوسفندان باشد. ابوالعباس گفت:
بشک بز ملوکان مشکست و زعفران / میسا و مشکشان و مده زعفران خویش»(۲۸)
و نیز مصدر مرکب «پشگل‌زدن» ـ که صرف می‌شود ـ بهمان معنای «بشگون‌زدن» (تهرانی).
پشگله (pecge) ـ قطره، اثرو قطراتی از مایع که بروی چیزی پاشیده شده باشد. قس: «بشک ـ نمی‌باشد که بامدادان برگیا و سبزی نشیند، بلعباس عباسی گفت:
ورکنون باز ترا برگ همی خشگ شود / بیم آنست مرا بشک بخواهد زدنا»(۲۹)
پلگار (pelgar) ـ طاقت، صبر، حوصله، کاروبار (مأخوذ ازاین دو صورت استعمال): از پلگار درآمدن = بی‌حوصله شدن و ناتوان و کوفته گردیدن. به پلگار کسی زدن = کاروبار کسی را زارکردن، شوراندن، بهمریختن، وطاقت کسی را طاق کردن.
ترنگه (terenge) ـ همواره مرکب به «گرفتن»: ترنگه گرفتن ـ کسی را ببازی گرفتن، آزار کردن، دست‌انداختن، مسخره‌کردن. «(= «ترانک») که بعدها ترانه و امروز «ترنگه» و ترنگ و رنگ می‌گویند ... »(۳۰)
تلواسه (tatvase) ـ تلاش، تقلا. همواره مرکب با «زدن»: تلواسه زدن = رنج کشیدن و تلاش کردن.

«ولم از در دراومد کاسه داره / دو چشم نیمه مست خاصه داره
اگر روزی دوصد بارش ببینم / هنوز هم این دلم تلواسه داره»(۳۱)

تنجیدن (tenjidan) ـ از «تنج ـ درهم فشردن باشد ... »(۳۲)
قس: «ترنج: یعنی تنج و فراهم(۳۳). چنانکه عنصری گفت:

بتنجید عذرا چو مردان جنگ / ترنجید بربارگی تنگ تنگ»(۳۴)

تمارزو/ تامارزو (te/tamarzu) ـ آرزومند و حسرت ـ بدل (مطلق برای خوردنی). و گویا: طعام آرزو/ طامارزو.
تون (tun) ـ «گلخن ـ تون باشد ... »(۳۵) و ترکیب: «تونه‌بان» ـ گلخنی.
چپه (cappe) ـ دسته، گردآمده. / «چپیره: ساخته و جمع شدن باشد. فردوسی گفت:

بفرمودشان تا چپیره شدند / سپاه و سپهبد پذیره شدند»(۳۶)

چک (cak) ـ سیلی. و گویا مقلوب محرّف «کاچ ـ سیلی» باشد. عنصری گفت:

مرد را کرد گردن و سر و پشت / کوفته سربسر به کاچ و به مشت(۳۷)

چلم/ (ce/colm) ـ دربرهان (ص۷۶۵) و لغت فرس (ص۱۲۹) بهمین معنا «خلم ـ آب سطبربینی بود. عسجدی گفت:‌

همان کز سگی زاهدی دیدمی / همی بینم از خیل و خدو».

چول‌بر (cul-bor) ـ میان بر: راهی بغیر از جادة اصلی، که تا مقصد کوتاهتر و بدان نزدیکتر است. (درترکی: «چول ـ » یعنی «صحرا»). و ترکیب آن با «رفتن»: «چول بررفتن».
خره (xarre) ـ «گل‌تروسیاه باشد»(۳۸). و بیشتر مرکب با «خس» گویند: «خّره خس».
خف‌کردن (... xaf- ) ـ خاموش کردن. از یوسف عروضی:

بیک پف خف توان کردن من اورا / بیک لج پخج هم کردن توانش
«خف ـ رگوی سوخته باشد. یعنی حراق. عنصری گفت:
کزو بتکده گشت هامون چو کف / به آتش همه سوخته شد چوخف.»(۳۹)

واسمی مرکب ازاین ماده، مستعمل است: «درخف‌کن» ـ ساجی، بالشی مدور که زنان از تکه‌پارچه‌ها می‌دوزند و برای دم‌کشیدن پلو، به روی قزقان‌ها می‌گذارند.
درانه (derane) ـ معادل «دک‌وپوز» (تهرانی). صحاح، ذیل رخساره: «دیم باشد، یعنی روی مردم»(ص۲۷۸). «... این لغت از اتباع است بمعنی سروصورت و سرورو باشد . چه دک بمعنی سرو دیم بمعنی صورت و رو بود.» (برهان، ص ۸۷۲). «در اراک (سلطان‌آباد) بهمین معنی مصطلح است. (مکی‌نژاد)»(۴۰).

«امشو ز عشق دیمت دل باز می‌تیلیشه / هرچی ماخام بگیرم ماچت کنم نیمیشه»(۴۱).

دگمه‌پسند (dagme-...) ـ مشکل پسند و ایرادگیر. (ولذا): «دگمه (چنانکه از ظاهر معنا برآید) = ترکی،‌و غیرمعمولی». لاکن «دگمه» ازمصدر «دگماق» ترکی، یعنی: «دست نزن». و گویا کنایه از غیرقابل دسترسی باشد. و درست بمعنای دست نیافتنی یا «بعیدالمنال»(۴۲) و «دگمه پسند» = بعیدالمنال پسند.
دلنگوآن (delenguan) ـ آویزان. قس: «دنگولوس» (بروجردی) = دلنگ(۴۳)/ دلنگو + آن/ دلنگان(۴۳) (گویش اراک). و مصدر لازم مرکب: «دلنگوآن‌شدن» و مصدر متعدی مرکب «دلنگوآن‌کردن». و نیز مترادف با «در(dor) شدن» (گویش همدان).
زاق زاق توله ـ بچه‌های کوچک و شیرخوار. قس: «زاق»(۴۴)/ زق/ زه (+ دان = زهدان = بچه‌دان، رحم) / زاه؟ (+ و = زاهو؟ = زائو = «زسبان» ـ گویش همدان و نیز دخیل در ترکی). قس: زاق و زق (اسم صوت)(۴۴) = زق زق.
سره‌خور (Sera-xor) ـ ظاهرأ: سرخور، خورنده‌ی سر. و گویا مأخوذ از معنای «سرکسی را خوردن» = به مرگ آن کس نشستن = مرگ آن کس را دیدن. نظیر: «حلواخور». فحشی است نه زیاد زشت و شدید. و نیز لفظ تحقیر است و هم صفت.
«مرکب هشته بودم تخجه جواز سره‌خور-زده گلانده اونه، الو تخجه چریده»(۴۵)
سرکو (serku) ـ = «جواز» و «جوازه: هاون چوبین بود که بدان «سیر» و چیزی بکوبند.»(۴۶). ظاهرأ: سرکو/ سیرکو = سیرکوب. «گویش مبایز نیز هست* . لاکن قول به «سیرکوب» همانا فقه‌اللغه‌ی عامیانه است.» (دکتر ابوالقاسمی). این هاون چوبی درهمدان، برای کوبیدن گوشت و پختن «کفته/ کوفته» همه‌وقت، و بخصوص برای دوروز ازسال ـ کفته‌ی «سیزده‌بدر» و «سیزده‌ماه صفر» ـ بکار گرفته می‌شود. این ترانه نیز بهمین مناسبت رایج است:

«آفتاب رفته پشت کو
زنکه و خی گوش بکو
گوشدره گربه برده
زنکه ا غصخ مرده».

سنوی (senevi) ـ قسمت پیشین حیاط خانه ـ صحن جلو اطاقها (که گویا از سطح حیاط اندکی بلندتر باشد). در ترکی بهمین معنا: «سنبه ».
سوک (suk) ـ گوشه(۴۷)، «یه‌سوکی نشستن» = گوشه‌یی نشستن.
سیس (sis) ـ سفت و سخت و جر و مقاوم.

«دلارومم دلارومم خبیصی (۴۸) / جواب نامه‌ام چی می‌نویسی
جواب کاغذت چیزی ندارم / دوتا جارو و یک ریسمون سیسی(۴۹).»(۵۰)

سیم (sim) ـ «/ آستیم/ استیم/ اوستیم»(۵۱)/ «ستیم: خونی را گویند که در جراحت باشد و چون سر جراحت بهم آید، ریم شود. رودکی گفت:

گفت فردا نشتر آرم پیش تو / خودبیا هنجم ستیم ازریش تو.»(۵۲)

«سیم‌کردن» (سرماخوردن و ورم و آماس کردن جراحت؛ برهان) مصدرمرکّب آنست.
شند (cand) ـ «نرم و چون پشم باهوا. شند و کلفت و تبپوز و منقار در ددان استعمال کنند. کلفت و شند جز مرغ را نگویند. عماره گفت:
مرغ سپید شند شد امروز ناودان-اکنونکه زیب مرغ شد آن مرغ سرخ شند»(۵۳)
طنوی (tenevi) ـ اطاقی کوچک و فرعی که در جنب اطاق اصلی باشد و این غیر از صندوقخانه است. صحاح (ص۷۴) ذیل «بادغرد: ... خانة تابستان و بعضی آنرا «طنبی» گویند.» حافظ گوید:
«به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط-مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست.»(۵۴)
قد (qed) ـ جنب، پهلو، تک (tek) ، کنار، به، چسبیده به ... ، نصب به ... ، درامتداد. چنانکه در بیتی از «پیغمبر دزدان» آمده:
«هرکس که کدخدای قد رودخانه شد-آن کدخدا، خداست نه برگ چغندر است.»(۵۵)
قل (qoll) ـ بغل، (بازو و دست). گویند مردی «ور مزیاری» (۵۶) به دادستان چنین شکایت کرد:

«آم علیک مشدی
لت چطوره
لت خوبه ایشالام
ای غلام بچه فرزده یه قرداغی زیر «قلّش» جسته میدانی شست بیلی پیش نجّه؟»(۵۷).

«وادادام صپیّه سینجید میتکاندم که یهو / شاقه اشگسده، زده لمّه‌یه «قلّم» کریده»(۵۸)

گوآله ((guale) / جوآل (jual) / جوال (jeval) = «گاله» (گویش تهرانی)(۵۹) ـ کیسه‌یی بزرگ که از نخ و بندهای ستبر و محکم بافند و دوزند، و «خرکداران» برپشت خر و یا دیگر ستور گذارده، پراز محمول کنند. اما بیشتر، خاک و شن و دیگر مصالح ساختمانی را بدانها حلم می‌کنند.
قس: گوآره / «گواره: سبدی باشد چون گهوره‌ای که انگور بدان آورند.»(۶۰)
گیجین و گیجینگ (gijing) ـ جای پاشنه (ویا خود پاشنه‌ی) درخانه، بیخ و گوشه‌ی در و یا چهارچوبه‌ی درها. (گویا از: گیج = چرخ و گردش + ین پساوند نسبت): جای گردش ـ (محور) ـ پاشنه‌ی درها. و صورت استعمال «از گیجین درآمدن» درمورددرواضح است، اما در مورد آدم؛ مقایسه شود با «پلگار» و «از پلگار درآمدن» = بستوه آمدن.
لپرگه (leperge) ـ آمدوشد و جنبیدن بسیار و بی‌جهت (؟) قس: «شرتکه»
لانجین(۶۱) کلاش (lanjin-kelac) ـ آخرین فرزندی که درهر خانواده بدنیا آمده است. معادل «ته‌تغاری» (تهرانی».
نزم (nezm) ـ پایین، کوتاه وفروکشیده. «بکسر نون، بخاری بود بگونة‌ابر، لیکن برزمین بود و عرب‌ضباب گوید.»(۶۲)
نوجّه – نوجه‌نوجه (Nujje) ـ ذره، ذره‌ذره. کم، کم‌کم = خورده خورده . مترادف: چوله چوله = چکه چکه ـ کم‌کم (برای مایع).
نوز ـ نوزنوز ـ نوزه (nuz) ـ سوسو، روشنایی بسیار اندک.
ورجله ورجو (varjele-varjo) ـ جست وخیز، معادل «جفت‌وجلا» (تهرانی)(۶۳).
وردنه (varkene) ـ نورد، چوبی خراطی‌شده که در «لواش پزی»‌ها باآن «چونه»ی خمیر را پهن کرده، بدست شاطر می‌دهند.
«لانجین پیاله‌کن که لب یار وردنه‌س».
وروات (varvat) ـ ویران (= ظاهرأ: برباد). ترکیب آن دوگونه است: «وروات مانده»، «وروات شده» = ویران مانده، شده (درمقام نفرین).
وزم (vazm) ـ پاروی پهن برف‌روبی. این غیر از پارویی است که درهمه‌جا از چوب و تخته‌ی یک‌تیکه می‌تراشند و می‌سازند. گویا این «وزم»، خود و اصطلاحش، خاص همدان و همدانی است؛ که به سرما و برف فراوان مخصوص و معروف (ومحکوم!) است. واضح است که آن همه برف را که «سواران درآن غرق شوند»(۶۴) و «به‌بلندی نیزه ببارد ... »(۶۵) پاروهای معمولی روفتن نتواند. پس، آنرا از تخته‌های ستبر، بشکل مربع و گاهی مستطیل، بس محکم ساخته و بدسته استوار می‌سازند(۶۶).
وندیک/ ونه‌دیگ (venedig) ـ شیشه، پنجره. شیشة پنجره (فقط). «به معنای «ونیز » که بعضی شیشه‌های ظریف را از آنجا می‌آورده‌اند.»(۶۷)
وهسو (vahso) ـ مرکب با «زدن»: باهم بازی کردن: جست‌وخیز و دویدن، پرسه‌زدن.
هیوره (heyvere) ـ ظاهرأ: وحشی. (بتقریب): افسار گسیخته، بی‌ملاحظه، کسی که حرکتی زمخت و نابشایست نه از روی خرد،‌ازوی سرزند. (گویا: هی(۶۸) + وره/ واره ـ پسوند لیاقت و شباهت).
هنبوی/ هنبو/ همبو (hamno) ـ جاری، زنان دو برادر نسبت به یکدیگر. (گویش بروجرد نیز هست). (هن = هم + بوی/ بو؟). واضح است که جزء‌اول،‌لفظ مشارکت و همانست که در هنباز/ همباز = شریک.
هله‌کو (heleku) ـ چوب و چوبدستی است که گازران وقالی‌شویان و نیز زنان، بدان جامه‌ها و فرشها و گستره‌ها را درمیان آب می‌کوبند،‌تا گرد و چرک و پلیدی ازآنها برود و زدوده شود. (ظ: هله؟ + کو/ کوب).
یاگینه/ یگینه (yegine) ـ واگرنه. وگرنه،‌ورنه، اگرنه، گرنه، ارنه.


پاورقی‌ها:
* خلاصه‌ی این مقاله، بطور خطابه در شعبه‌ی مردشناسی و فرهنگ عامه‌ی نخستین کنگره‌ی ایرانشناسی دانشگاه تهران ایراد شده است.
۱- داحةالصدور، ص ۳۴۴.
۲- المعجم فی معاییر اشعار العجم، ویرایش دوم مدرس رضوی، چاپ دانشگاه، ص ۱۷۳.
- و نیز رجوع شود به مقاله‌ی آقای دکتر خانلری در مجله‌ی «پیام‌نو» (سال اول: ۱۳۲۳ –۴ ، ش۸ و ۹) به عنوان «دوبیتی‌های باباطاهر».
* این اشارات، تکه‌های کوتاه و مختصر شده‌یی است از کتاب «فرهنگ عامیانه‌ی همدان» تألیف نگارنده؛ که در ۷ بخش در حال تدوین و تکمیل است: ۱- آداب و رسوم عامه، مشتمل برچند فصل ازجمله: فقه‌اللغه‌ی اماکن، و عقاید و روسم مربوط بدانها. ۲- قصه‌ها. ۳- ترانه‌ها و اشعار محلی و فهولیات با شرح آنها. ۴- ویژگیهای دستوری و گویشی، که بخشی ازآن شامل پساوندها و پیشاوندها و ترکیبات لغوی است. ۵- واژه‌نامه و فرهنگ مصطلحات با ضبط و شرح و «فقه‌اللغه»ی برخی ازآنها که بتحقیق پیوسته. ۶- واژه‌نامه‌ی لغات رسمی وادبی معالد با واژه‌های محلی همدانی، طبق اصول و نمونه‌ی گردآوری گویشها.
حتی‌الامکان، درتألیف این فرهنگ از منابع قدیم و جدید سودجسته،‌به استناد و مقایسه نیز پرداخته است.
۳- دکتر خانلری: دوبیتی‌های باباطاهر، پیام‌نو، سال‌اول، ش۹، ص۳۹.
** - ویژگی آواشناسی گویش همدانی، بطورکلی، همان به کسر تلفظ کردن واژه‌ها، واین بگفته‌ی دوست ارجمند «آقای فریدون بدره‌ای»: معلول «هماهنگی یافتن مصّوتها»ست؛ که از مباحث زبانشناسی امروزه است. این عامل در همه‌ی زبانها کم و بیش مؤثر است، بخصوص در زبان ترکی، که از ویژگیهای آواشناسی و ساختمان زبانی آن بشمار می‌آید. پس چون این عنصر زبانی، گویش همدان ـ چنانکه اشاره رفت ـ تأثیر فراوان داشته؛ توان گفت آن «ویژگی» آواشناسی گویش همدانی، اگر بالاصاله و خصوصیت ذاتی آن نبوده باشد، محتمل و ممکن است که متأثر ازاین ویژگی زبان ترکی باشد.
۴- گویا همین امر موبج و موهم این شده است که در حالت اضافه‌ی ماده‌ی فعلها به ضمیر متکلم، حتی هنگامی که فعل متعدی نیست، «ترانه‌خوانان رادیو» همه‌ی این اضافات را دراشعار «بابا» و ترانه‌های محلی ـ اگرهم دراصل مضموم نبوده ـ حرف ماقبل ضمیر را مضموم تلفظ کنند. (دراین‌باره رجوع شود به مقاله‌ی آقای «ابراهیم صفایی» به عنوان «شعرهای بابا را غلط می‌خوانند»، مجله‌ی ارمغان، سال ۳۱ (۱۳۴۱)، ش۷، ص۲۹۸-۹).
* لالجین، دهی است بزرگ، نزدیک همدان که در آنجا بواسطه‌ی مناسب‌بودن خاک ـ ظروف سفالن می‌سازند. (ر.ش: مجلة «هنرومردم» ـ شماره‌ی ۳۰ ـ فروردین ۴۴، ص ۱۰-۱۶، و شماره‌ی ۳۹ و ۴۰ ـ دی و بهمن ۱۳۴۴، ص ۳۱-۳۸). و ازباب اطلاق نام مکان به شئی، همدانیان اصولأ به هر مصنوع سفالی، «للینی ـ = لالجینی» گویند.
۵- ر.ش: «شمارة هفت ...»، دکتر محمدمعین، منشور مجلة پشوتن ـ سال ۱۳۲۷. ونیز «خاتون هفت‌قلعه» تألیف: دکتر باستانی پاریزی.
۶- واقع درمیان خانه‌های شماره‌ی ۶۱۷-۶۲۱: (ساختمان حاج‌ابوطالب سبزواری).
۷- رش: معجم‌البلدان؛ یاقوت حموی، چاپ بیروت – ج۵، ص ۴۱۷ (آنجا که درباره‌ی سنگ شیر گوید: «پیوسته نیازگاهی برای سلیمان ـ ع ـ بوده است».) ونیز: نیرنگستان؛ صاق هدایت، ص ۱۵۷-۸ بویژه ص ۱۶۰. همچنین: هگمتانه؛‌مصطفوی، ص ۱۶۱. و «خاتون هفت‌قلعه»، دکتر باستانی.
- تاریخچه واخبار و روایات درباره‌ی «سنگ‌شیر»، ترجمه از گزارش باستانشناسی آلمانی و از متون عربی و گردآوری روایات فارسی، بوسیله‌ی نگارنده و آقای بزرگ سلطانی، بزودی به عنوان «باستانشناسی همدان، ۱: سنگ شیر» چاپ و نشر خواهد شد.
۸- نیرنگستان؛ هدایت، ص ۱۵۴.
۹- رش: معجم‌البلدان، چاپ بیروت، ج۵، ص ۴۱۷.
۱۰- واقع در میانه‌ی محلات: پول مراد و کوچه‌ی خانم دراز و پیرگرگ و چشمه‌ی عبدالعزیز.
۱۱- این گنجهای پنهاین امامزاده‌ها (!) و جایهای متبرک، آفت ویرانی آنها و اسباب تحریک بیچارگانی ابله گشته است. ازجمله، همین دوسه سال اخیر، چند امامزاده‌ی همدان را،‌و در نوروز ۱۳۴۷ ـ که خود رفتم و دیدم ـ «خانم گرجی» را نقب زده بودند (!).
* حروف فونتیک این واژه‌ها را همکار گرامی‌ام آقای محمدکریم‌زاده اصلاح کرده وچند گوشزد نیز نموده‌اند که موجب سپاس و امتنان است.
* در حروف فونتیک واژه‌ها حرف «ش» با علامت C و حرف «چ» با علامت G نشان داده شده است.
۱۲- فهرست کتابخانة مرکزی دانشگاه، جلد ۱۳، ص ۳۲۶۰.
۱۳- رش: آذری ، ص ۱۸.
۱۴- سیرالملوک؛ چاپ هیوبرت دارک، ص ۶۵ و حواشی کتاب، ص ۳۲۰ و ۳۲۹.
۱۵- رش: خاتون هفت قلعه؛ دکتر باستانی پاریزی، ص ۲۸۸ (ومأخذ همان مقاله).
۱۶- برهان، ص ۱۴۱۶.
۱۷- صحاج‌الفرس، ص ۲۴۹.
۱۸- مقدمة شرفنامه (تاریخ مفصل کردستان)، ص ۵۰.
۱۹- صحاح‌الفرس، ص ۴۷ و ۱۴۸، لغت فرس، ص ۶۹.
۲۰- برهان، ص ۴۰۸ – ۹.
۲۱- شادروان دهخدا، درحاشیه «سبویی» خوانده است، لاکن و گویا همین بستو = بسو، اقرب بصواب باشد.
۲۲- مجلة دانشکدة ادبیات، سال ۳، ش ۲، ص ۱۷.
* دربرخی از نواحی فارس خصوصأ در نقاطی که گویش مردم از گویش لری تأثیر پذیرفته است، ام «بمانعلی» و «بمونی» بسیار می‌توان یافت. (کریم‌زاده).
۲۳- تعلیقات چهارمقاله، بکوشش دکتر معین، ص ۵۹.
۲۴- دایز و دایزه ـ (گویا: دایی + زن): خاله.
۲۵- چتلی (cotteli) ـ چمباتمه.
۲۶- صحاح‌الفرس، ص ۵۷.
۲۷- لغت فرس، ص ۲۳.
۲۸- صحاح‌الفرس، ص ۱۷۴.
۲۹- لغت فرس، ص ۸۷.
۳۰- مقدمة هفتصد ترانة روستایی (فهلویات)؛ شادروان بهار. و نیز فرهنگها.
۳۱- هفتصد ترانه،‌ص ۲۴.
۳۲- لغت فرس، ص ۱۹.
۳۳- درصفحه‌ی ۵۲ صحاح؛ فراهم بمعنای فشردن آمده. فراهم نوردند، یعنی روده را پرکردند. و در نسخه بدل:‌فراهم آمده شده. ظاهرأ: فشرده شده.
۳۴- صحاح، ص ۵۲. لغت فرس، ص ۱۹.
۳۵- لغت فرس، ص ۱۵۳.
۳۶- صحاح‌الفرس، ص ۲۷۲.
۳۷- لغت فرس، ص ۲۷.
۳۸- صحاح‌الفرس، ص ۲۷۴.
۳۹- لغت فرس، ص ۲۴.
۴۰- حواشی برهان، ص ۸۷۲.
۴۱- اندیشه وهنر،‌سال ۱، ش۲، ص ۸۲ (اشعارمحلی همدان: ناصرپاکدامن).
۴۲- این اصطلاح درآثار علی دشتی زیاد بکار رفته است، آنهم در مورد زنان داستانهای او. (رجوع شود به انتقادات پرویز نقیمی از دشتی و آثار او در مجلات فردوسی سال ۴۵-۴۶). و اصطلاح «دگمه‌پسند» نیز درهمدان، بیشتر درمورد مردانی گفته می‌شود که زنان «بعیدالمنال» می‌پسندند!
۴۳- برهان، متن و حاشیه، ص ۸۷۵.
۴۴- برهان، ص ۹۹۸.
۴۵- از اشعار منسوب به ظهیرالدوله (صفا).
۴۶- صحاح‌الفرس، ص ۱۲۵ و ۲۷۲.
* «دراغلب نواحی فارس «سیرکو» یا serku بمعنای همی هاون چوبین است» (کریم‌زاده).
۴۷- صحاح‌الفرس، ص ۱۸۲.
۴۸- ازنواحی کرمان.
۴۹- ریسمانی است که از پوست خرما می‌بافند. بی‌نهایت محکم است. درکرمان بیشتر ریسمانهایشان، ریسمان سیس است. در گویش همدان، «سیس» برای اشخاص، صفت هم قرار می‌گیرد؛ همچنانکه درکرمان. (دکتر باستانی).
۵۰- هفتصد ترانه. ص۲۶.
۵۱- برهان، ص ۱۲۷ (متن و حاشیه) و ۱۳۹ ،‌۱۸۵
۵۲- اغت فرس، ص ۱۴۰ و صحاح، ص ۲۲۲.
۵۳- لغت فرس، ص ۴۰.
۵۴- دیوان حافظ، مصحح قزوینی، ص ۴۵.
۵۵- پیغمبر دزدان، بکوشش دکتر باستانی پاریزی، چاپ چهارم، ص ۱۰۵.
۵۶- ورمزیار (Varmeziyar) یا (Varmaezyar) ،‌محلتی است در جنوب غربی همدان، که مردمان آنجا بسی غیرتمند و جسور و لوطی‌منش و «اهل صحرا» و نیز «اهل دعوا» و چوب‌بدست و البته بی‌سواد بوده‌اند، و پای‌بند سنتهای محلی.
۵۷- بدین معنا: سلام‌علیک مشهدی. حالت چطوره، حالت خوبه ان‌شاءالله. این بنده‌زاده یک فرش دزدیده (کش‌رفته)، زده زیر بغا و فرار کرده، می‌توانی آیا بگیری‌اش (تعقیبش کنی) و نگذاری فرار کند (دربرود)؟
۵۸- از اشعار منسوب به ظهیرالدوله (صفا).
۵۹- مثل: «این گه به آن گاله ارزانی» (علویه خانم؛ صادق هدایت).
۶۰- صحاح، ص ۲۸۸. اینگونه سبد را در همدان «لبد» گویند.
۶۱- درباره‌ی «لانجین»، به صفحه‌ی ۶۸، زیر عنوان «هف‌لانجین» رجوع شود.
۶۲- صحاح‌الفرس، ص ۲۵۵.
۶۳- مثنوی انقلاب ادبی ایرج میرزا.
۶۴- البلدان؛ ابن‌الفقیه همدانی، چاپ لیدن، ص ۲۴۰.
۶۵- معجم‌البلدان؛ یاقوت حموی ، ج۵، ص ۴۱۷.
۶۶- همچنین شنیده‌ام سالهای پیش که در جاهای دیگر ـ از جمله همین تهران ـ برفهای سنگین و شگرف آمده بود، چندین کامیون ازاین «وزم»ها از همدان آورده بودند. اکنون با «شیروانی» و یا «اسفالت» شدن اغلب بامها، چه در همدان و چه در شهرهای دیگر، صنعت وزم‌سازی(!) در ولایات ما و صادرات آن (!) از رونق افتاده و لذا توان گفت که به «اقتصاد شهری (!؟) » ولایت سرمازده‌ی ما، چه زبانها که وارد نگشته است (!).
۶۷- راهنمای کتاب، سال ۹، ش۱، ص ۸۲ (مقاله‌ی دکتر آریان).
۶۸- دراین صورت:‌«هی» باید نام جانور نتراشیده و نخراشیده‌یی باشد (!).

منبع:

پرویز اذکایی ازتحقیقات مرکز ملی پژوهشهای مردم‌شناسی و فرهنگ عامه

مرکز اسناد و مدارک سازمان میراث فرهنگی

  • ۹۲/۰۴/۰۴
  • مهدی محمدی
  • |
  • ۱۲۱۶۹ بار نمایش
  • |
  • ۱۰۰۲۴ نفر بازدیدکننده

فرهنگ

گویش

همدان

نظرات (۲)

  • سید میلاد موسوی
  • درود؛
    به ما هم سر بزنید.
    "ما وارثان خون حسین علیه السلام هستیم و ما را در مبارزه کردن با کفار هیچ ترس و واهمه ای نیست."

    شهید عبدالحسین رضایی

    حـتـــــــــــــــــما ببینید !!!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">